جدول جو
جدول جو

معنی تلف کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تلف کردن
(اُ تُ کُ تَ)
ضایعو خراب کردن. نابود کردن. از دست دادن:
چه سود از پشیمانی آید بکف
چو سرمایۀ عمر کردی تلف.
سعدی (بوستان).
یکی زندگانی تلف کرده بود
به جهل و ضلالت سرآورده بود.
سعدی (بوستان).
از سرد مهری آتش شوقم فسرده است
روغن تلف مکن به چراغی که مرده است.
صائب (از آنندراج).
نظاره را تلف مکن ای چشم بد معاش
شاید به وصل او برسی کار عالم است.
ملهمی تبریزی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تلف کردن
بر باد دادن نابود کردن بر باد دادن: (همه اموال خود را تلف کرد)، نابود کردن کشتن
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تلف کردن
((تَ لَ کَ دَ))
به هدر دادن، نابود کردن
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
فرهنگ فارسی معین
تلف کردن
هدر دادن
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تلف کردن
ضایع کردن، تباه کردن، از بین بردن، نابود کردن، پایمال کردن، حیف و میل کردن، به هدر دادن، هدر دادن، خراب کردن، فاسد کردن، هلاک کردن، کشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ تِ جُ تَ)
لفظی را به زبان آوردن. کلمه ای را ادا کردن. رجوع به تلفظ و لفظ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کَ دَ)
اقدام به مکالمۀ تلفنی. با تلفن مکالمه کردن. چنانکه گویند: من امروز به فلانی در اصفهان تلفن کردم و جریان را به او گفتم. رجوع به مادۀ قبل و تلفن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ اُ دَ)
رنج بردن و محنت کشیدن. (ناظم الاطباء) :
چند کلوخی به تکلف کنی
در گل و آبی چه تصرف کنی.
نظامی.
، وادار کردن. مجبور کردن. به گردن نهادن: مرا تکلفی کردند تا نامه نبشتم بر نسختی که کردند چنانکه خوانده آمده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). دیگر باره ارسلان خان فرمود تا مناره برآوردند و تکلف در استواری او کردند. (تاریخ بخارا ص 61)، ظاهرسازی کردن. افراط کردن در آداب ورسوم. پرتجمل ساختن ضیافتی یا جایگاهی یا چیزی. تظاهر کردن. ریا کردن: من که بوالفضلم بدان وقت شانزده ساله بودم دیدم خواجه را (علی میکائیل را) که بیامد تکلفی کرده بودند در نیشابور. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 205). خواجه علی از گرگان بازگشت و بسیار تکلف کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 206). روز دوشنبه غرۀ ماه بود روزه بگرفتند و به شب سلطان به صفۀ بزرگ بنشست و نان خورد با اعیان و تکلفی عظیم کرده بودند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 273).
چون ز فهم این عجائب کودنی
گربلی گویی، تکلف میکنی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بِ شَ شُ دَ)
تخلف کردن. شکستن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تخلف کردن
تصویر تخلف کردن
خلاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
رندشیدن ادا کردن لفظ، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلف کرده
تصویر تلف کرده
اسراف کرده، بر باد داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلطف کردن
تصویر تلطف کردن
مهربانی و نرمی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
ينطق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
Pronounce
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
prononcer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
вимовляти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
발음하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
произносить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
تلفظ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
উচ্চারণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
kutamka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
telaffuz etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
לבטא
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
発音する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
wymawiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
उच्चारण करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
mengucapkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
ออกเสียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
uitspreken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
aussprechen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
pronunciare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
pronunciar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تلفظ کردن
تصویر تلفظ کردن
pronunciar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی